به روستاهای اطراف سر زدیم. کسی که همراهمان بود بلد ِ راه بود و شناسِ محل. حین پخش مردم هجوم می‌آوردند و این کار پخش را سخت می‌کرد. مرد همراهمان گفت محموله را به دهیار روستای چم گز تحویل دهیم. انقدر این روز ها اخبار بد شنیده بودیم و بی اعتماد شده بودیم که پدر ناچارا پرسید قابل اعتماده ؟ 

فردی که همراهمان بود گفت ببین! ناموس همه ی ایران رو بذاری زیر ِ دستش نه تنها یک نگاه به یک نفرشون نمی‌کنه، بلکه اجازه هم نمیده یک نفر هم نگاهشون کنه. اینا که دیگه مواد غذایی و پتو و این چیزاست .

اغراق بود ولی مثال خوبی بود. من که دوستش داشتم. به هر حال انقدر با لحن مطمئنی گفت که پدر دیگر سوالش را ادامه نداد.

به تعداد خانوار های دچار سیل شده، وسیله برایشان گذاشتیم و رفتیم چرخی توی روستا زدیم. 

پل ارتباطی که بین روستا و بین زمین های کشاورزی شان بود خراب شده بود. می‌گفتند اگر درست نشود، نمی‌توانند به کشت هایشان رسیدگی کنند و همین هایی هم که از آب حفظ شده اند،  داغون می‌شوند. پدر قول پیگیری داد.

به هدف اداره جهاد کشاورزی رفتیم شهر. اداره هم خسارت دیده بود و گِل واردش شده بود. پدر دنبال مسئولین شهر گشت،یک نفر را هم پیدا نکرد. 

حتی از کارمند ها هم . با تلفن و تلفن بازی کاشف به عمل آمد که بعضی رفته اند برای پخش اقلام غذایی . بعضی هم نیستند و . امیدوارم نبودنشان به دلیل رسیدگی به آسیب های کشاورزی بوده باشد. 

عصبانی شده بودیم. مسئولین شهر هیچ کدام شان سر کار خودشان نیستند. نیرو برای پخش مواد کم نیست و هیچ دلیل قانع کننده ای برای دخالت اداره جهاد کشاورزی در پخش مواد غذایی وجود ندارد وقتی بخش کشاورزی خسارت دیده و به کمک نیاز دارد . 

مدیر اگر بودند‌، با سپاه و ارتش و اداره راه پیگیر تعمیر پل ها می‌شدند که کشت ها بیش از این آسیب نبینند .



نیرو کم نیست.وقتی به تهران برمی‌گشتیم اتوبوس های زیادی بودند که جلویشان نوشته بود کاروان جهادی اعزامی به لرستان. به خوزستان. پلدختری که ما دیدیم هم نیرو کم نداشت. مشکل این جاست که مدیری وجود ندارد تا این نیرو ها را سازماندهی کند ‌‌‌. مدیران شهر و استان لرستان افتضاح عمل کرده اند. پلدختری ها به شدت ازشان ناراضی بودند. هر چه قدر از خودی ها ناراضی بودند، از سپاه استان فارس راضی بودند . 



این عکس، تصویر یکی از خانه  های روستای چم گز است. جایی که من ایستاده ام و عکس می‌گیرم وسط حیاط است. حیاط باقی مانده. در ِ ورودی ِ هال هم باقی مانده. در هال را که باز می‌کنی، در حد یک متر هم از خانه باقی مانده . ولی باقی ِ خانه . دست رود است ! الله اعلم که خانه پیرزن را کجا برده .  


پی‌نوشت:

می‌خواهید روایت واقعی و درست بخوانید، جواد موگویی را در اینستاگرام دنبال کنید‌.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها