پیام داده بود موقع عقد کنارش باشیم که احساس غربت نکند. کنارش ایستاده بودیم، او رفته بود گل بچیند و گلاب بگیرد و دست پر بیاید بله اش را تحویل داماد بدهد و ما هم کنارش بغض کرده نشسته بودیم که بالاخره بگوید " بله " .

بله را که گفت، دلمان برای صدای ِ بغض گرفته اش غنج رفت .

پای ِ همه ی خاطرات مان غنج رفت .



 

۵ واحد امتحانم نگذاشت تا ته ِ مراسم بمانم. راست راستش رفته بودم بله گفتنش را بشنوم و برگردم سر درس و مشقم! همه ی راه را رفته بودم برای همین لحظه !برای همین لحظه ی عزیز .

راه برگشت، موبایلم را وصل کردم به ضبط ماشین و آهنگ ِ مشترک مان را تمام مسیر با تکرار هزار باره گوش دادم . همانی که برایم فرستاده بود، همان آهنگی که هیچ وقت در ذهنمان هیچ مخاطبی جز همدیگر را زنده نکرده .

" یه نگاهتو نمیدم به عالمی خودت میدونی همه حس و حالمی اینه خواهشم ای همه قرار من اینه خواهشم تو بمون کنار من "

چه کسی می‌داند ما چه قدر پای حفظ رفاقت مان جان کنده ایم؟ چه کسی می داند چه قدر برای ِ هم غرور شکسته ایم که رفاقت ِ مان نشکند.؟ چه کسی می‌داند ما پای این رفاقت چه قدر زحمت کشیده ایم؟ چه قدر درد کشیده ایم؟ چه قدر زخم برداشته ایم که بالاخره این روز ها و لحظه های شاد را هم با هم بگذرانیم .؟




صدایم زد . گفت قشنگه! خوش آهنگه . آدم دلش میخواد هی صدا بزنه . 

اشک توی چشم هایم لرزید .چیزی نمی‌توانستم بگویم . زیر لب گفتم خدا رو شکر .


شب عزیزی بود برایم . شیرینی اش ثبت شود توی خاطراتم .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها