سه چهار ماه پیش در یک صفحه ی مجازی دعایی دیدم منتسب به حضرت زهرا. در لحظه هم به دلم نشست و هم هم زمان ته دلم را به طرز عجیب و غریبی خالی کرد. چند بار خواندمش تا حفظش شوم. تا در وقت مناسب به آن فکر کنم و اگر شد تحقیقی هم در موردش کنم. سه چهار ماه گذشته از آن روز و من اگر چه بعضی روزها آن دعا را در خلوتم برای خودم می خواندم و کمی به آن فکر می کردم اما این مدت نشد در موردش تحقیق کنم. تا امروز.  

که از همان اول صبح که با کابوس های پیاپی از خواب پریدم ، به خودم قول یک خواب زود ِ شبانه و طولانی مدت را دادم. که از هفت غروب که به خانه بر می گشتم در خیابان فقط و فقط به این فکر می کردم که محض رسیدن به خانه، بخزم زیر پتو و به قول صبحگاهی ام به خودم عمل کنم. راستش آمدم توی اتاق هم که بخوابم. اما یادم به یک تکه از یک مداحی قدیمی برای حضرت مادر افتاد که خیلی وقت است گوشش نداده ام. آمدم آن را گوش کنم، که یادم به این دعا افتاد. لپ تاپم را روشن کرده بودم که آن مداحی را گوش کنم، ولی در صفحه ی مرورگرم تایپ کردم " دعای اللهم استعملنی لما خلقتنی له " . این همان دعایی بود که چهارماه پیش خوانده بودمش. خدایا مرا در راهی به کارگیر که برای آن خلق کرده ای .  می خواستم کامل ِ دعا را پیدا کنم. 

در اولین سایت باز شده رسیدم به یک فایل از آقای پناهیان.

آخرین باری که رفته بودم هیئت، یکی از دوستانم که مرا دید، پوزخند ن گفت تو ؟ میثاق ؟ 

جا خوردم از حرفش. من چهار سال امام صادقی بوده ام. حالا هر قدر هم که مخالف بعضی مشی های امام صادقی ها باشم؛ اما به هر حال چهار سال تمام امام صادقی بوده ام. سر در نمی آوردم چرا باید آنقدر جا می خورد از دیدن من. دقیقا همان شب آقای پناهیان داستانی تعریف کرده بود از کسی که چند سال در دهانش چند سنگ کوچک گذاشته بود که تمرین کند بی فکر حرف نزند. آن شب از تاثیر همان داستان، جواب ِ تیکه و کنایه اش را با تیکه و کنایه ندادم. حالا نه اینکه فکر کنید به حد عرفان و این درجات رسیده ام، به هر حال دهه ی اول محرم بود و من هم سخت جوگیر بودم عزیزان :D

شب که به خانه رسیدم بهش پیام دادم. نوشتم خیلی ذهنم مشغول شده که چرا انقدر تعجب کردی از دیدن من ؟ من پیش از اینکه میثم مطیعی رو بورس باشه، میثاق می رفتم. اون موقع هایی که هنوز انقدر معروف نشده بود، من میثاق می رفتم. 

برایم نوشت خب به هر حال تیریپ فکری تو به امثال حاج میثم و استاد پناهیان نمیاد. برایش استیکر خنده فرستادم. اولین فرق ما در همین بود که من میگفتم مطیعی و آقای پناهیان. او می گفت حاج میثم و استاد پناهیان :D

حرفی که می زد بیراه نبود. من خیلی وقت ها با آن ها کنار نیامده ام. 

حالا این همه قصه بافتم که چه ؟

که بگویم من امشب اصلا قرار نبود بیدار بمانم، یک. اصلا قرار نبود آن دعا را سرچ کنم، دو. اصلا قرار نبود سخنرانی گوش کنم، سه. تازه اگر قرار به سخنرانی گوش دادن به میل خودم هم می بود باید طبیعتا می رفتم سراغ حاج آقای عالی نه حاج آقا پناهیان، این چهار.

این چهارتا دلیل را داشته باشید برای پاراگراف بعدی. 

اول سعی کردم توی سایت های دیگر چیز هایی بخوانم. بعد دوباره دو دل برگشتم و گفتم حالا بذار ببینیم پناهیان چی گفته. ضرر که نداره . بعد برگشتم و سایت اول را باز کردم. همانی که از پناهیان بود. شرحی بود بر این دعا، از فاطمیه ی سال 93. نیم ساعت بود. دانلودش کردم. قولی که کله صبح به خودم داده بودم را کنار گذاشتم و گوش دادم.

بعد که تمام شد، فکر کردم این فایل از فاطمیه ی 93، رزق فاطمیه ی 98 من بود. دعایی که سه چهار ماه پیش خوانده بودم و سه چهار ماه آن را مزه مزه کرده بودم، امشب کمی برایم جدی تر شد .

رزق من امشب این سخنرانی بود .  تقدیم به شما ( 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها