یک. " آخ که چه خوب می نویسی و من چه قدر از این حیث ( و از هر حیث ) از تو عقب ترم. چه قلمی داری . بی خود نیست که تو آن قدر ضعیف و نحیف می شوی؛ این هنر لامصب نمی گذارد تو جان بگیری. به قول سهروردی مثل عشقه به تو می پیچد و نیرویت را می گیرد. تو خودت را در هنرت غرق می کنی. همه چیز را می دهی و خود را می کاهی . مثل گلادیاتورهای قدیم. این تشبیه را هرگز فراموش نمی کنم. این تشبیه را گویا اسکاروایلد کرده است. هنرمند واقعی مثل گلادیاتوریست های قدیم خودش را به مخاطره می افکند. "

این را سیمین نوشته، 11 اکتبر 1952 از آمریکا به جلال که در ایران بود.

امروز هم دیدم به تاریخ 19 اکتبر 1952 در نامه ای به جلال نوشته : " تو فقط غصه نخور ، خودت را نکاه. خدا کریم است . " 

 

 

دو. آن کسی که گفت مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق . لابد تا به حال ندیده وقتی یک لیوان داغ را زیر آب سرد بگیری یا برعکس، در یک لیوان سرد آب جوش بریزی؛ لیوان ترک بر می دارد و بی صدا می شکند . 

 

 

سه. مهم نیست هیچ چیز. تو فقط خودت را نکاه خب ؟ 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها