1. دیشب خوابم نمی گرفت. یادم افتاد طی روز یک بیت از یک شعر منزوی را توی گوشی ام سیو کرده بودم. از بی خوابی، موبایلم را برداشتم و شعر کاملش را سرچ کردم. نمی دانم دیشب هر بیت را چند بار خواندم و با خودم زمزمه کردم که امروز یکهو توی مترو به خودم آمدم و دیدم دارم از حفظ می خوانمش . نمی دانم دیشب چه قدر سر بیت به بیتش ماندم . فکر کردم . غصه خوردم . 

از زمزمه دل تنگیم، از همهمه بیزاریم // نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم // آوار پریشانی ست، رو سوی که بگریزیم // هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم // تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما // کوریم و نمی بینم ، ورنه همه بیماریم // دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست // امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم // دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را // تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم // ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب // گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم // من راه تو را بسته تو راه مرا بسته // امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم. 

 

 

2. از درس احتمالات همیشه بیزار بودم. چه آن سال های دبیرستان، چه این سال های دانشگاه . توی دبیرستان به هر دری زدم که یک جور از زیر جبر و احتمالات در روم. من آدم تقلب نبودم. قانون نانوشته ای بین من و رفیقم بود مبنی بر اینکه تقلب نکنیم. ولی دو جا تقلب کردیم. یکیش که داستان خودش را دارد. دومی اش ولی مربوط به جبر بود. وقتی درس مان سر فصل احتمالات بود. من انقدر از این درس بیزار بودم که هیچ رقمه نمی توانستم خودم را پای کتاب بنشانم. این شد که مجبور شدیم به تقلب . به سال کنکور که رسیدم، از اولین اقدامات درسی که برای کنکور انجام دادم این بود که فورا مبحث احتمالات را برای خودم حذف کردم. به این امید که شرش کنده شود . ولی دانشگاه، درست ترم اول . آمد و یقه ام را چسباند. گفتم ترم اول است . می گذرد! یکی دو ترمی هم از شرش خلاص بودم. ولی یکهو با درس ژنتیک به زندگی ام برگشت. از احتمال دادن بیزار بودم .مبحث جهش ژنتیکی را ولی دوست داشتم. یعنی درست نقطه ی مقابل احتمالات. پیش بینی نشده ترین نقطه . آن نقطه ای که کاسه کوزه ی همه ی احتمالاتی که داده بودیم را خرد و خاک شیر می کرد. این بار نمی شد احتمالات را ندید بگیرم . اما همیشه، همیشه میلم به مطالعه ی جهش بود. به آن جایی که همه ی احتمالات در هم کوبیده می شدند . 

مثل حالا . که احتمالات پشت هم ردیف شده اند و من . باز چشم امیدم به همان یک نقطه است. به همان یک نقطه که تو نگاهم می کنی بعد جهش مطلوب اتفاق می افتد و کاسه و کوزه ی همه ی این احتمالات زهرماری خرد می شوند روی سر دنیا . به یک نگاه تو . آخ که فقط به یک نگاه تو . 

 

 

3. ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب دختر حضرت موسی دل ما را دریاب . آن روز، آن روزی که تازه از عراق برگشته بودم همین را می خواندم برایتان دیگر، نه ؟  آن روزی که امیدوار مقابل تان ایستاده بودم . ؟ آخ که دختر حضرت موسی . 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها