چند روزی بیشتر نمانده ست تا اتمام بیست و دو سالگی ام. من اما هنوز هم که هنوز است گیج و گنگ و مبهوت نشسته ام به تماشای دنیا. امروز داشتم فکر میکردم این که آرام نیستم یعنی باید از نو شروع کنم. از نو درباره ی انسان فکر کنم. درباره ی انسانیت. خدا را  از نو بجویم. حق را. باطل را. درست را. غلط را. دین را. کفر را. ممات را. حیات را. حرام را. حلال را. راه را. بی راه را. دنیا را. آخرت را. نور را. ظلمت را. خودم را. دیگران را. همه چیز را. همه چیز را از نو بخوانم. همه چیز را از نو بجویم. همه چیز را از نو بنا کنم.

چند روزی بیشتر نمانده ست تا اتمام بیست و دو سالگی ام و دلم می خواست این روز ها را مدینه باشم، مکه باشم. دلم می خواست در این واپسین روز های بیست و دو سالگی ام، بادیه گرد ِ بیابان های ِ نبی به خود دیده شوم و راه بجویم و راه بجویم و عاقبت در حرایی مخصوص به خود، مبعوث شوم به نجات خویش از این بیابانِ لایتناهیِ فنا . !


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها