" آشپز خانه درمانی " نوعی از درمان افسردگی است که خودم کاشف ِ آنم. وقتی حوصله ی احدی را ندارم، وقتی انقدری بی دلیل عصبی ام که دلم بخواهد زمین و زمان را به هم بدوزم ، وقتی می رسم به آن نقطه ی " لعنت به زندگی " ، همه ی توانم را جمع می کنم و کشان کشان هر طور که شده خودم را به آشپزخانه می رسانم و پیش بند را می بندم و شروع میکنم. ظرف ها را سر حوصله کف میزنم و آب می کشم. ظرف ها که تمام شدند سینک را با سیم می‌سابم.( مهم است که با آب شروع کنید، چون آب به شدت نشاط آور است. ). قاشق چنگال های اضافه را از توی جا قاشق چنگالی به کشو ها منتقل می‌کنم. بشقاب ها و کاسه های اضافه ی روی آبکش را به کابینت ها. در مرحله ی بعدی جای ِ یکی ِ یکی ِ جا ادویه ها را عوض می کنم، هر کدام که نصف شده باشند را پر می‌کنم، میز ِ آشپزخانه را مرتب می کنم، جا شکری های روی میز را پر می‌کنم، دستی به سر و روی گاز می کشم ، هود را حتی کف هم می‌زنم، حوصله ام اگر کمی سر جایش آمده باشد داخل فر و مایکروفر را هم تمیز میکنم. کابینت ِ عطاری ِ مامان را باز می کنم و با وسواس ِ تمام شیشه های ِ دارو های ِ گیاهی اش را به ترتیب قد مرتب می کنم ، بعد یخچال را باز می کنم و هر چه شیشه ی سس و ترشی و مربا هست را باز هم به ترتیب قد مرتب می کنم و اگر تخم مرغ ها توی ِ جا تخم مرغی نباشند دانه دانه سر جایشان می گذارمشان. کابینت ها را باز می‌کنم و استکان ها و لیوان ها و بشقاب ها را مرتب می‌کنم. بعد می روم سر وقت ِ قابلمه ها و به ترتیب ِ تپلی توی ِ شکم ِ هم جایشان می دهم. بعد جای ِ مایع ِ ظرفشویی را پر می کنم و میوه ها را از توی یخچال در می آورم و بدون اینکه قصد خوردن داشته باشم می اندازمشان داخل ِ سینک ِ پر آب ِ ظرفشویی. بعد سطل آشغال را خالی میکنم و آشغال ها را می‌اندازم توی شوتینگ. در آخرین مرحله  اگر شب نباشد جارو برقی را می آورم و خودم با جارو برقی می رویم زیر ِ میز تا زیر ِ میز را جارو بکشم و بعد دست ِ آخر یک فنجان شیرقهوه برای خودم درست می کنم و نفس عمیقی می کشم و پیش بند را باز می کنم و بعد انگار که از روی ِ رینگ ِ بوکس پائین بیایم، از آشپزخانه می روم بیرون و آخیش گویان روی ِ مبل می نشینم و شیرقهوه ی عزیزم را نوش می کنم. 

و خب این درست همان مرحله ایست که باید با دل ِ سبک شده و تن خسته شده ای خوب خوبِ گریه کرد :)



پ.ت:
نکته ی مهم این نوع از درمان این است که حتی اگر آشپزخانه مرتب بود، یک راه حلی پیدا کنید که مرتب ترش کنید. از تجربیاتم در این زمینه بخواهم بگویم اینکه : یک بار نشستم و صندلی هایمان را یکی یکی با قلموی شیرینی پزی رنگ زدم و صبح تا شبم خرج شان شد و نگویم که وقتی منتقل شان کردم به آشپزخانه و دیدم چه همه جا را نو نوار کرده اند، ذوق مرگ ِ شان شدم.
خیلی وقت است به این راه حل رسیده ام ؛ منتهی آن نقطه ای که بخواهی از روی مرحله ی " لعنت به زندگی " خودت را پرت کنی توی ِ آشپزخانه که یک جورایی مظهر ِ زندگی ِ یک خانه است ، مرحله ی حقیقتا سختی است. مرد می خواهد ! 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها