.

یادت هست؟ وضو گرفتم، سجاده ام را پهن کردم، چادر نمازم را سرم کردم، رو به قبله روی سجاده نشستم و برایت خواندم
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی .؟
همین شد .
 تمام مناجات شب نوزده پارسال من همین یک بیت شد . نه بیشتر گفتم نه بیشتر خواستم نه اصلا بیشتر روی سجاده ام نشستم . نه نمازی، نه دعایی، نه قرآنی، هیچی ! همین یک بیت را خواندم. آن هم در منتهی درجه ی ناامیدی . می‌دانی . خوب می‌دانی . نه از تو! که از خودم .
 بعدش هم بلند شدم و خزیدم توی تاریکی اتاق تا به صبح. نه به خوابم رغبت بود و نه به بیداری . آمدم صدای مطیعی را گوش کنم اما . همان هم نمی‌شد. صدایی که شب های نگذشتنی زیادی با آن صبح شده بودند، آن شب دیگر درمان نبود.
خراب بودم . بیش از همیشه .
من هیچ نخواستم.
تو برایم اما خیلی نوشتی .
من چشم نداشتم به هیچ چیزی . تو برایم اما نجف نوشتی .
من آنچنان میلی به بودن و ماندن نداشتم. تو اما یک سال دیگر مهلتم دادی تا باز هم برسم به آن چنان شبی.
حالا امشب.
از آن شب هم تهی دست ترم . از آن شب هم غمگین ترم . از آن شب هم شکسته ترم . از آن شب هم تنها ترم .
با این حال امشب هم همان است برنامه . باز وضو بگیرم، باز رو به تو سجاده پهن کنم، باز برایت بخوانم
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی .
این بار اما. بنشینم به تماشا . در همان منتهی درجه ی ناامیدی به خودم اما این بار در منتهی درجه ی امیدواری به تو . بنشینم به تماشا . که نگاهم کنی . که نگرانم باشی . که باشی .
باور کن که سخت است . این که دور و دور تر شدن خودت را تماشا کنی، سخت است. امشب برایمان بنویس " قرب " . نگذار بیش از این غربت بکشیم .


پ.ن:
هم را دعا کنیم. از ته دل هم را دعا کنیم. جوری که انگار خواهر و برادر های همیم، هم را دعا کنیم. خیرِ هم را دعا کنیم .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها